آخرین خبرها

آذربایجان در جدال برای اوراسیا؛ بازیابی رویکرد ژئو استراتژیک آمریکا - مایکل دوران(بخش اول)

۱۴۰۰.۱۱.۱۴, ۰۹:۱۰
آذربایجان در جدال برای اوراسیا؛ بازیابی رویکرد ژئو استراتژیک آمریکا - مایکل دوران(بخش اول)

Gunaz.tv

 (تحلیلی موشکافانه در خصوص جایگاه آذربایجان در معادلات ژئوپولیتیک منطقه)

آذربایجان در جدال برای اوراسیا

بازیابی رویکرد ژئو استراتژیک آمریکا

نویسنده: مایکل دوران (عضو ارشد موسسه هادسون. مدیر ارشد سابق در شورای امنیت ملی ایالات متحده، مشاور ارشد در وزارت خارجه ایالات متحده، و دستیار وزیر دفاع ایالات متحده آمریکا)

مترجم: محمد رحمانی‌فر (نویسنده و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ آذربایجان)

 

آذربایجان از نظر ژئوپلیتیکی برای ایالات متحده اهمیت حیاتی دارد. این مطلبی است که زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور اسبق آمریکا جیمی کارتر،  در سال 1997 در کتاب «صفحه عظیم شطرنج»  مطرح می‌کند. مقابله با روسیه وظیفه اصلی ایالات متحده است و صرف موقعیت آذربایجان بر روی نقشه، آن را به شریکی حیاتی در این تلاش تبدیل می کند. مزایای مشارکت فراتر از حوزه مجاور آذربایجان، یعنی قفقاز جنوبی، خواهد بود. این کشور تنها دروازه غرب کشورهای شوروی سابق آسیای مرکزی است. برژینسکی توضیح می‌دهد که استقلال این کشورها «اگر آذربایجان کاملاً تحت کنترل مسکو قرار گیرد، تقریباً بی‌معنی تلقی می‌شود».

برژینسکی تنها کسی نبود که از این دیدگاه طرفداری می‌نمود. در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000، متخصصان سیاست خارجی آمریکا در هر دو جناح سیاسی از دیدگاه مشابهی حمایت کردند که ما آن را «رویکرد ژئواستراتژیک» می نامیم. این امر، باعث حمایت جدی آمریکا برای ایجاد یک پل زمینی شرق به غرب شد، که اکنون خطوط ریلی و خطوط لوله انرژی از طریق آن کشیده شده است - تنها خطوط تامین زمینی منطقه جاده ابریشم از آسیا به اروپا که روسیه نمی تواند آن را کنترل کند. این پل زمینی راه را برای یک مسیر هوایی باز کرد که در طول جنگ در افغانستان به هواپیماهای پایگاه‌های نظامی آمریکا در خاورمیانه اجازه می داد از مسیری بسیار کوتاه تر از هر مسیر جایگزین دیگری به میدان نبرد برسند،  مسیری که نیازی به چانه‌زنی با شرکای دشوار همچون روسیه نداشت.

آذربایجان، با شکستی که سه دهه پیش، در جنگ اول قره باغ (1988-1994) تجربه کرد، عملاً حکم کشور شکست خورده‌ای را داشت که صدها هزار پناهنده و آواره داخلی به آن سرازیر شده‌بود. امروزه این کشور ثروتمندترین، مرفه ترین و تأثیرگذارترین کشور در میان همسایگان خود است. پیروزی این کشور در جنگ دوم قره باغ در سال 2020 نیز قدرت حیرت انگیز ارتش آن را آشکار کرد. اعتلای آذربایجان بر نظر برژینسکی و همکارش مهر تایید زده است، اما حتی با قوی‌تر شدن این کشور و ایفای نقشی که برای آن در نظر گرفته شده است، رویکرد ژئواستراتژیک مزبور ضعیف‌تر می‌شود. به نحوی که، امروز حامیان این دیدگاه در واشنگتن اندک و پراکنده هستند. آیا ما شاهد کسوف موقت یک دکترین تأثیرگذار در سیاست خارجی هستیم یا نابودی کامل آن؟

جدال برای اوراسیا

قبل از پاسخ به این سؤال، اجازه دهید تصریح کنیم که تنزل رویکرد ژئواستراتژیک، بخشی از عقب‌نشینی بزرگ‌تر آمریکا از خاورمیانه و آسیای مرکزی است که نتیجه پنج تحول عمده می‌باشد:

اول، بحران مشروعیت داخلی. رویکرد ژئواستراتژیک قربانی قطب بندی سیاسی موجود در ایالات متحده است. امروزه در واشنگتن، دکترین های سیاست خارجی با توجه به پیشبرد برنامه های سیاسی داخلی با افت و خیز همراه می‌شوند. رویکرد ژئواستراتژیک به منزله یک خوانش غیرحزبی از منافع ملی، در خدمت هیچ ارباب داخلی مشخصی قرار نمی‌گیرد - در حالی که حتی چندین لابی داخلی بانفوذ را مشوش می‌سازد - و از اینرو به قهرمانان خود پاداش‌های کمی ارائه می‌کند.

دوم، ظهور چین-محوری. سیاست خارجی آمریکا امروز بر آسیای شرقی متمرکز است و تایوان در مرکز این قاب قرار می‌گیرد. جایگاه قفقاز جنوبی در کشمکش برای تایوان چیست؟ پرسیدن این سوال، به منزله پاسخ دادن به آن است.

سوم، ضرورت اتخاذ سیاست «خویشتن‌دار». در هر دو حزب، حوزه‌های مهم خواستار یک سیاست خارجی خویشتن‌دار هستند، سیاستی که نه تنها از درگیری، بلکه از دخالت در مناطق دوردست جلوگیری کند. با این حال، رویکرد ژئواستراتژیک مزبور، ایالات متحده را ترغیب می کند که در گوشه‌ای ناآشنا از جهان، حدود شش یا هفت هزار کیلومتر دورتر از خانه، عمیقاً درگیر شود.

چهارم، قمار ایران. دولت بایدن به تبعیت از نمونه دولت اوباما، در جستجوی شیوه‌ای برای کنار آمدن با ایران است، نه فقط در رابطه با مسئله هسته ای، بلکه در رابطه با نظم منطقه ای نیز. این قمار که در بین پیشروان آمریکا کاملاً رواج دارد، به دنبال پایان دادن به رقابت با ایران است به نحوی که چرخش به آسیا را تسهیل کند. گرایش به آذربایجان، که از بسیاری جهات رقیب طبیعی ایران شمرده می‌شود، با سیاست همسویی با تهران سازگاری ندارد.

پنجم، نارضایتی از ترکیه. یک بحران طولانی مدت، بدترین بحران در 50 سال اخیر، روابط ایالات متحده و ترکیه را تحت الشعاع قرار داده است. به نحوی که آذربایجان به عنوان نزدیک‌ترین متحد ترکیه، از اثرات آن در امان نمانده است. با توجه به این تحولات می‌توان با جرأت ادعا نمود که رویکرد ژئواستراتژیک مزبور در واقع مرده است. با این حال، ممکن است هنوز برای اعلام خبر مرگ آن زود باشد. تصور سناریوهایی در آینده - سناریوهای بسیار موجه - که منجر به احیای این دکترین شود، سخت نیست.

به عنوان مثال، حمایت فزاینده آمریکایی‌ها از چهار ادعای زیر را در نظر بگیرید. یک: پروژه «امپراتوری» ولادیمیر پوتین، رهبر روسیه، محتمل‌تر از آن چیزی است که بسیاری از تحلیلگران در ابتدا تصور می کردند. هدف او این است که، چه با نام چه با ننگ، کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق را وارد حوزه‌ای نماید که بر اساس منافع روسیه تعریف شده‌است.

دو: شی جین پینگ، رهبر چین، نه تنها به دنبال تسلط بر تایوان، بلکه به دنبال دگرگونی نظام بین‌المللی جهانی با تنزل جایگاه آمریکا و جایگزین کردن آن با نظم چین-محور است.

سوم: علی خامنه‌ای، رهبر ایران، در مورد برنامه هسته‌ای ایران هرگز توافقی که واقعاً همه راه‌های رسیدن به بمب را مسدود کند، نخواهد پذیرفت و همچنین به توافق‌های پایدار در مورد امنیت منطقه با ایالات متحده نخواهد رسید. خامنه ای نیز مانند پوتین و شی، به دنبال براندازی نظم بین‌المللی تحت رهبری آمریکاست.

چهار: چین، روسیه و ایران به طور فزاینده‌ای در پروژه‌هایی که به نفع طرفین است با یکدیگر همکاری می‌کنند. حتی در موارد عدم همکاری نیز اغلب در امتداد خطوط تقریباً موازی حرکت می‌کنند. اگرچه منافع آنها در برخی زمینه ها با هم تعارض پیدا می‌کند، اما آنها در یک هدف کلان استراتژیک یعنی تضعیف آمریکا و متحدانش سهیم هستند.

از آنجا که آشنایی رای دهندگان آمریکایی با این چهار گزاره روزبروز بیشتر می‌شود، تصور اینکه نظم بین‌المللی تحت رهبری آمریکا با یک شوک مواجه شود دشوار نیست - مانند حمله چین به تایوان، روسیه به اوکراین، یا ایران به اسرائیل - که استراتژیستهای واشنگتن را وادار می کند که به این نتیجه برسند که ایالات متحده با یک ائتلاف جهانی سست از قدرت‌های تجدیدنظرطلب مواجه است که هدف غایی آن کنار زدن آمریکا از موقعیت برترش در اوراسیا است.

در واقع، با عقب نشینی ایالات متحده، چین، روسیه و ایران با قاطعیت بیشتر پیشروی می‌کنند. این پویایی به معنای یکی از این دو مورد است: یا افول آمریکا مستلزم مجموعه‌ای از فروپاشی‌های شرم آور در مدل خروج از افغانستان خواهد بود که در نهایت منجر به از دست دادن موقعیت آن به عنوان قدرت برتر جهانی خواهد شد. یا واشنگتن با کشف روشی برای مقابله با رقبای خود با کمترین میزان اتکا به ارتش خود، زوال خود را بهتر مدیریت خواهد کرد. از زمان توسیدید، قدرت های بزرگ تنها به یکی از این روش ها متوسل شده اند: استمداد از قدرت متحدان و شرکا. اکنون که واشنگتن به دنبال تدوین یک استراتژی برای پیروزی در کشمکش برای اوراسیا می‌باشد، واشنگتن به زودی مجموعه‌ای از ویژگی‌های منحصر به فرد را دوباره کشف خواهد کرد که آذربایجان را به کاندیدای اصلی برای یک مشارکت ویژه تبدیل می‌کند.

ناسیونالیزم

رویکرد ژئواستراتژیک مستلزم توجه دقیق نه تنها به شخصیت دولت‌ها و سیاست‌های دولت‌ها، بلکه به صفحات تکتونیکی فوقانی است که این صفحات ثابت در طول قرن‌ها از طریق تاریخ، جمعیت‌شناسی و فرهنگ آنها را شکل داده‌اند. با در نظر گرفتن این منشور، یکی از مهمترین ویژگی هایی که آذربایجان را برای مشارکت استراتژیک با ایالات متحده مطرح می‌سازد این واقعیت ساده و آشکار است که آذربایجان یک دولت-ملت واقعی است و نه آن چیزی که متخصصان اغلب آن را «جامعه تخیلی» می نامند. حکومت آن، نماینده جامعه‌ای منسجم می‌باشد که توسط یک هویت جمعی قوی به هم پیوسته است. بر خلاف بسیاری از کشورهای پس از فروپاشی شوروی و خاورمیانه، آذربایجان مجموعه‌ای از اقوام گوناگون نیست که به لطف حوادث تاریخی و هوی و هوس نقشه‌نگاران امپراتوری، روزی از خواب بیدار شده و خود را تحت سیطره آن حکومت ببینند.

این بدان معنا نیست که هیچ اقلیتی در آذربایجان وجود ندارد، بلکه آنها در واقع به معنای دقیق کلمه اقلیت‌ هستند. به نحوی که جمعیتشان کشور را از نظر سیاسی تکه تکه نمی کند یا امنیت آن را تضعیف نمی کند. جایگاه آنها به عنوان اعضای کامل و مورد احترام دولت فراتر از شک و تردید است. مطبوعات غربی اغلب درگیری با ارمنستان را به عنوان یک نزاع فرقه‌ای منعکس می‌کنند که آذربایجان با اکثریت مسلمان را در مقابل یکی از همسایگان مسیحی خود قرار می‌دهد، اما صحیح‌تر این خواهد بود که این امر را  به عنوان یک رقابت بین ناسیونالیسم‌های رقیب درک نمود. میزان رواداری در جامعه آذربایجان عموماً مسبوق به سابقه می‌باشد، لکن احساس امنیت جامعه یهودی- که قرن‌هاست به طور مداوم، احتمالاً برای بیش از 2000 سال، در حیات فرهنگی و اجتماعی این کشور با سازگاری کامل در هم تنیده شده‌اند- آن را بیشتر مورد تایید قرار می‌دهد. همه آذربایجانی‌ها، شهید میدان جنگ، آلبرت آگارونوف، قهرمان یهودی جنگ اول قره باغ را می‌شناسند. در مرکز شهر باکو، مجسمه ای به افتخار او برپاست.

هویت آذربایجان آن را در حالت دشمنی دائمی با ایران قرار می دهد. رهبران هر دو طرف علاقه شدیدی به مهار دشمنی دارند. هنگامی که مقامات جمهوری آذربایجان و ایران با هم ملاقات می کنند، لبخندها بر لب می‌نشیند و برادری مورد تاکید قرار می‌گیرد. با این حال، در پشت این ظاهر زیبا، سوء ظن‌های بی‌پایانی در کمین است زیرا باکو و تهران نه در دو سوی مقابل هم ، بلکه بر دو خط گسل اجتماعی-تاریخی نشسته‌اند.

اولین مورد، خطی است که بین ملت‌ فارس و ملت ]تورک[ آذربایجان کشیده‌شده‌است. پس از یک رشته جنگ بین امپراتوری روسیه و ایران، قراردادهای گلستان (1813) و ترکمانچای (1828) ایران را مجبور کرد که قفقاز جنوبی - یعنی سرزمین های شمال رود ارس - را به روسیه واگذار کند. این مرز که توسط دو امپراتوری چند قومی ترسیم شده بود، سرزمین‌های مورد سکونت اتنیک آذربایجانی را‌، مردمی که امروز ناسیونالیست‌های آذربایجانی آنها را «ملت آذربایجان» می‌نامند، به دو قسمت تقسیم کرد. آذربایجانی‌ها بین یک پنجم تا یک‌سوم کل جمعیت جمهوری اسلامی ایران را تشکیل می‌دهند و عمدتاً در اجتماعات همگن اتنیکی واقع در مناطق مجاور جنوب رودخانه ارس متمرکز شده‌اند. از لحاظ تاریخی، آنها به خوبی با ایران ادغام شده‌اند، از جمله در بالاترین سطوح زندگی سیاسی و اقتصادی. خیلی ها خودشان را اول ایرانی می دانند و بعد آذربایجانی.

اما بخش قابل توجهی، به ویژه نسل جوان، کمتر به هویت ایرانی خود احساس تعلق می‌کنند و علاقمند به تقویت ریشه آذربایجانی خود هستند. در میان آذربایجانی‌هایی که در مناطق فارس‌نشین زندگی می‌کنند، میزان ازدواج‌های مختلط و آسیمیلاسیون بالاست، اما در میان آذربایجانی‌هایی که در استان‌های با اکثریت  اتنیک آذربایجانی زندگی می‌کنند، تمایل به حقوق فرهنگی بیشتر به طور فزاینده‌ای مشهود است. این استان‌ها مخاطب رسانه های ترکی و آذربایجانی هستند- که تصویر بسیار متفاوتی از رابطه بین دین و دولت نسبت به آنچه در جمهوری اسلامی حاکم است، ترویج می‌کنند. اگرچه آذربایجان کشوری با اکثریت مسلمان است، اما از نظر سوگیری فرهنگی، یک کشور سکولار و غربی است. به نحوی که زنان کاملاً در عرصه‌های عمومی حضور دارند و الکل در سطوح اروپایی مصرف می شود.

آذربایجانی‌های ایران با غرور روزافزونی شاهد برخاستن یک کشور مستقل آذربایجان از خاکستر پس از جنگ اول قره باغ بوده اند. آنها کیفیت زندگی در آذربایجان را که بسیار بالاتر از ایران است ذاتاً جذاب می‌دانند و پیروزی تاریخی آذربایجان در جنگ دوم قره‌باغ در سال گذشته، دل‌هایشان را پر از شادی و سینه‌هایشان را پر از غرور کرد. مطمئناً، جنگ احساسات ناسیونالیستی را در مناطق آذربایجان ایران که ناسیونالیست‌ها آن را «آذربایجان جنوبی» می‌نامند، تقویت کرد. اما این احساس چقدر عمیق است؟ آیا آنقدر قوی است که به جنبشی برای تشکیل یک دولت فدرال دامن بزند؟ آیا می تواند مطالبات جدی برای تشکیل منطقه خودمختار آذربایجان ایجاد کند؟ آیا دشمنان جمهوری اسلامی می توانند احساسات انقلابی را مهار کنند؟ یا اینکه همچون معادل ایرانی ناسیونالیسم کبکی ]اشاره به ایالت کبک کانادا-مترجم[ ظاهر خواهد شد آنقدر قوی که گهگاه غوغایی ایجاد کند اما در درازمدت کاری از پیش نبرد؟ در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است، پاسخ این سؤالات برای هیچ کس معلوم نیست، اما در بالاترین سطوح حکومت ایران، این سؤالات بر اذهان سنگینی می کند. یک جنبش به خوبی سازماندهی شده برای خودمختاری، شالوده رژیم متزلزل خواهد کرد.

بنابراین مسئله آذربایجان یکی از مهم‌ترین چالش‌های امنیت ملی است که تهران با آن مواجه است احتمالاً حتی مهم‌ترین چالش. اگرچه ایالات متحده از سال 1979 درگیر کشمکش با جمهوری اسلامی بوده است، اما واشنگتن از نظر تاریخی، آگاهی کمی از مسئله آذربایجان و در نتیجه فرصتی که برای مقابله با ایران و حتی برای به دست آوردن اهرم فشار بر آن فراهم می‌سازد، داشته‌است.

نه به اندازه اورشلیم. روابط اسراییل با باکو بلندمدت و عمیق است و شامل همکاری استراتژیک می‌شود، به طوری که اسرائیل حدود 40 درصد نفت خود را از آذربایجان دریافت می‌کند و در عوض تجهیزات نظامی بسیار پیشرفته، از جمله برخی از تسلیحات و سیستم های دفاعی که نقش عمده ای در پیروزی نظامی اخیر آذربایجان داشتند را به این کشور می‌فروشد. ایرانی‌ها، به نوبه خود، مدت‌هاست تصور می‌کنند که آذربایجان به موساد، آژانس اطلاعاتی اسرائیل، در جنگ مخفیانه‌اش علیه برنامه هسته‌ای‌شان کمک می‌کند. در سال 2012، موساد (احتمالاً) مصطفی احمدی روشن، دانشمند هسته ای ایرانی را ترور کرد. در پاسخ، مقامات ایرانی اعتراض رسمی خود را به سفیر آذربایجان در تهران تسلیم کردند. آیا آن اعتراض بر اطلاعات متقن مبتنی بود، یا صرفاً ایرانی‌ها به این نتیجه‌گیری می پرداختند؟ شاید هرگز نتوانیم در این خصوص مطمئن شویم، اما حتی عدم قطعیت پیرامون این اپیزود، گویای این است که رهبران ایران چقدر آذربایجان را مایه نگرانی خویش می‌دانند. از سوی دیگر، اگر باکو به اسرائیل آن در جنگ مخفیانه‌اش کمک کرده باشد، موفقیت عملیات موساد نشان دهنده قدرت توانایی‌های آذربایجان خواهدبود. از سوی دیگر، اگر باکو به اسرائیل کمک اطلاعاتی نکرده‌باشد، تصمیم ایران برای تسلیم اعتراض نزد سفیر آذربایجان چیزی بیش از یک پارانویای خفیف را آشکار می‌کند.

تهران برای مقابله با همسایه شمالی خود، همواره از ارمنستان در مناقشه بر سر قره باغ حمایت کرده است. ارمنستان یک ملت مسیحی است و آذربایجان نیز مانند ایران یک جامعه مسلمان شیعه است. ایدئولوژی جمهوری اسلامی خواستار حمایت از همکیشان مسلمان است، اما منافع دولتی بر همبستگی مذهبی غلبه پیدا می‌کند. در جنگ دوم قره باغ، حمایت تهران از ارمنستان شامل نمونه‌ای از مداخله مستقیم بود. چندین منبع دیپلماتیک در باکو به من گفتند که در اواسط اکتبر 2020، نیروهای ایرانی از پل خداآفرین به سمت آذربایجان عبور کردند و در آنجا موانع بتنی را در جاده موازی با رودخانه قرار دادند. این اقدام موقتاً از رسیدن نیروهای کمکی و تدارکاتی به نیروهای خط مقدم آذربایجان که قبلاً از کنار پل به سمت غرب حرکت کرده بودند، جلوگیری کرد. ایرانی ها برای چند روز از جایشان تکان نخوردند. آنها تنها زمانی به خانه بازگشتند که باکو با ناراحتی تهدید به افشای این ماجرا نمود- گامی که می توانست احساسات آذربایجانی‌ها را در ایران شعله ور کند و آنها را علیه دولتشان برانگیزد.

تهران همچنین به ارسال تجهیزات و تدارکات نظامی به ارمنستان که با روسیه، حامی نظامی خود مرز مشترکی ندارد، کمک کرد. زمانی که گرجستان مانع استفاده مسکو از حریم هوایی خود شد، تهران به روس ها پیشنهاد دسترسی به ارمنستان از طریق ایران را داد. اما آذربایجانی‌های ایرانی از این عملیات لجستیکی مطلع شدند. معترضان خشمگین به خیابان ها ریختند و مقامات ایرانی را مجبور کردند که کمک به ارمنستان را انکار کنند و تأییدیه همبستگی اسلامی با آذربایجان برادر را صادر کنند.

ایران و توران

دومین خط گسلی که باکو را از تهران جدا می کند، شکاف بین ایران و توران است. توران در ادبیات ایران به آسیای مرکزی اطلاق می شود. این کلمه در حماسه ملی ایران، شاهنامه، که در قرن یازدهم توسط فردوسی، شاعر برجسته ایران نوشته شده است، بارها آمده است. شاهنامه ترسی را که فاتحان کوچ نشین آسیای مرکزی در دل ایرانیان مستقر کرده بودند جاودانه کرد ]البته نباید فراموش کرد که به زحمت می‌توان بر اساس شاهنامه فردوسی مرز بین توران و ایران را مشخص کرد. اطلاعات جغرافیایی فردوسی بسیار ناقص و در اغلب موارد نادرست است-توضیح مترجم[. فردوسی که دقیقاً در لحظه‌ای که موازنه قوا بین ایران و توران به نفع توران - به عبارت دقیق‌تر، به نفع جنگجویان تورک استپ‌ها  که گروه غالب در توران بودند- تغییر کرد، می‌نویسد: «نه زمین، نه دریا، نه کوه، از شمشیرزنان فراوان توران قابل مشاهده نیست.» چنگیزخان، مشهورترین فاتح استپ، یک مغول بود، اما ارتش او عمدتاً از سواره نظام تورک پر بود. در واقع، در آن برهه از تاریخ، قدرتمندترین ارتش‌های جهان آنهایی بودند که سوارکاران کماندار تورک را به میدان می‌آوردند. تیمورلنگ، دومین فاتح بزرگ، خود یک سوارکار ترک بود و از پایتختش سمرقند بر تمام ایران حکومت کرد.

آذربایجانی ها قومی تورک هستند و از نوادگان فرهنگی جنگجویان استپ‌ها هستند. دوران برتری نظامی تورک‌ها بر ایران حدود هزار سال به طول انجامید. قدرت سیاسی، تحولات جمعیتی را به همراه داشت. منطقه‌ای که اکنون شامل جمهوری آذربایجان و استان‌های آذربایجان ایران است به طور کامل تورک شد]به عنوان یک پژوهشگر تاریخ، ضمن آنکه منکر تاثیر مهاجرت اقوام تورک به آذربایجان بر ترکیب جمعیتی آذربایجان نیستم، مخالف دیدگاهی هستم که حضور تورک‌ها در آذربایجان را به مهاجرت اقوام تورک تقلیل می‌دهند. شواهدی در دست است که آذربایجان از دیرباز مسکن تورک‌ها بوده‌است-توضیح مترجم[. قدرت جمعیتی به نوبه خود قدرت سیاسی را به ارمغان آورد. از زمان مرگ فردوسی تا جنگ جهانی اول، تقریباً تمامی سلسله‌های حاکم در ایران از میان قبایل تورک برخاستند.

بزرگترین آنها شاه اسماعیل، بنیانگذار سلسله صفویه بود که قدرتمندترین و مؤثرترین دولت ایرانی در هزاره اخیر را بنا کرد. شاه اسماعیل ایران را شیعه کرد و قدرت او با امپراتوری عثمانی رقابت نمود. جمهوری اسلامی از او به عنوان پادشاه بزرگ "ایران" یاد می کند که تعبیر موجهی است. لکن آذربایجانی‌ها نیز او را به عنوان یک فرزند بومی پذیرفته‌اند که ادعای آنها  بر او و میراث وی نیز معتبر می‌باشد. او که در یک خانواده آذربایجانی در یکی از شهرهای آذربایجان به نام اردبیل به دنیا آمد، پایتخت خود را در شهر دیگر آذربایجان به نام تبریز بنا نهاد. سپاهیان او از جنگجویان تورک بودند که او با اشعار آذربایجانی خویش که تا به امروز باقی مانده‌اند و در آذربایجان به عنوان یک گنجینه ملی تلقی می‌شود، آنها را به نبرد برمی‌انگیخت. در سال 1993، آذربایجان تازه استقلال یافته، مجسمه او را در مرکز شهر باکو برپا نمود.

رهبران تهران تصاحب «ایرانی‌های» بزرگی مانند شاه اسماعیل توسط آذربایجان را به‌عنوان ادعاهای مضحک دهاتی‌های تازه به دوران رسیده تلقی می‌کنند. سخنرانان رژیم، چه رسمی و چه غیررسمی، معمولاً آذربایجان را به عنوان کشوری جعلی معرفی می‌کنند- استان سابق ایران که روس‌ها آن را از سرزمین مادری جدا کرده‌اند. حس برتری‌طلبی که این رفتارها ابراز می کنند صادقانه است، ولی در عین حال این امر چیزی بیشتر از یک حس خفیف ناامنی را آشکار می‌کند. ترس از توران تا ابد بر آگاهی جمعی ایرانیان مستولی خواهد شد نه تنها به این دلیل که تورک‌ها هزار سال بر ایرانیان تسلط داشتند. امروز رهبران تهران نه از ارواح گذشته توران، بلکه از شبح توران آینده می‌هراسند.

 

 

گوناز تی وی

SH.A

Similar News

اخبار منتخب

Most Read